امروز روز عجیبی بود....(فرستنده Z8UN)
دوستان این داستان تکراری به نظر میاد ولی کی گفته خریت اگه هوسه یه بار بسه؟ درسته دوستان دلبندم بعضی چیزا مثل فصل های سال هی تکرار می شه و گریزی هم نداره. برای همین تصمیم گرفتم این بار پیشا پیش متنو به وبلاگ جمکران بدم منتشر کنه.
امروز 24 اسفند بود.پدرم و سیبیلکم میخواستن به گروه خاتمی رأی بدن. من و مامان و برادرم نمیخواستیم اصلا رأی بدیم.بحثها قبلا شده بود و امروز قرار نبود دیگه کسی کسی رو مجاب کنه.
خانم آرایشکردهای به طرف من اومد و انگشت دستراست منو گرفت و دید که جوهری نیست. گفت عزیزم بیا به گروه هاشمی رأی بده. قراره حجاب رو آزاد کنه و ما هم بالاخره راحت میشیم اگه رای ندی بازگروه این ایکبیری عنتری نژاد رای میاره تو دردسر می افتیما. دلم سوخت که چرا باید آزادی رو در روسری نپوشیدن دید؟ او انگشتش جوهری بود و بحث بااو بیفایده. وگرنه بهش میگفتم اگر من روسری سرم نکنم ولی آزاد نباشم که هر نو چکمه ای بپوشم این چه فایده ای داره؟
دیدم اگه رای ندم به نظام مشروعیت دادم.
اینها که بالا گفتم منطق منه.
نمیخواستم جرزنی کنم.می دونم همه این کاندیداها همون گهی هستن که اول بودن اما خوردن یه بشقاب از اونا که ابراهیم نبوی می خوره اونم با طعم زیتون خیلی فرق داره برای من مهم اینه که حالا دیگه قلم به مزد شدم و نون تو همین چیزهاست.احساس کردم که اگه بازم از اینا بنویسم یه چیزی تو حساب بانکیم زیاد می شه. احساس کردم باید تو انتخابات باید با مردم باشم و در انتخاب کسانی که از بقیه بهترن، حتی یه کم، دخالت کنم.
دیدم مدتهاست ناخودآگاه تو چمدونم تموم مایحتاج یه زندانی برای روزای اول زندان رو گذاشتم :
مایو بیکینی و کرم نیوا
موبایلم
لپتابم
لوازم آرایشی
نمی دونم رسیور اونجا کارت خور هست یا نه؟ رسیور را بزارم یانه؟
می دونم اونجا هتله ولی باز همهش میترسم دستگیر بشم. درسته که بهم گفتن الکی واسه خر کردن ملت دستگیرت می کنیم و بازم به من گفتن اونایی که قلم به مزد هستن و با ظرافت از نظام حمایت می کنن جاشون تو زندان بدتر از برادر رفیق دوست نیست . اما بازم میترسم ! می ترسم اونجا تنها باشم و سیبیل باروتی را راه ندن! آخه بدون اون به من خوش نمی گذره.
از اصلاح طلبا انتظار زیادی ندارم. برای خودم ازشون بت نساختم. حَدِشونو میدونم. برنامههاشونو خوندم. نسبت به این حکومت خیلی مترقیترن. درسته که یبوست دردسر داره اما باز مترقی تره. باید کمک کنیم خیلی کارا رو با هم کنیم. نیروی کمی نیستیم... ما می تونیم فشار بیاریم هی زور بزنیم و هی زور بزنیم. زور زدن و یبوست لازم و ملزوم همدیگه هستن و شما هم اگه تجربه کرده باشن می دونین چی می گم.
هنوز تو وبلاگستان نخوندم چه اتفاقاتی افتاده. با توجه به کامنتهایی که برام قبلا نوشتهبودن میدونم فحش زیاد میخورم.. میدونم در وبلاگ بیلیومن اسمم جزء کسایی نوشته شده که قراره رأی ندن.احساس کردم که باید رأی بدم و دادم……پیشاپیش معذرت میخوام از کسایی که ازم ناراحت یا ناامید شدن.
کم کم دارم احساس گرسنگی می کنم. خیلی خیلی گرسنمه. یاد انتخابات قبل که می افتم هم اشتهام باز تر می شه هم بیشتر احساس گرسنگی می کنم. آخه شما طعم این سفره رو نچشیدین!
وای اونسال اون سفره چه طعمی داشت، چه خوشمزه بود ، چه جای شما خالی بود، جای ملا حسنی ، جای خسن آقا ، جای نانا ، جای حاج آقا فاکر ، جای ... برای همین تصمیم گرفتم جور همتونو بکشم .پس منو ابراهیم سر این سفره رنگین نشستیم . وای چه رنگ و چه بویی داشت . خواستم خالی خالی بخورم ولی ابرام گفت بانون بخور تا سیر شی ( ابراهیم تجربه داره می گه تنها تنها خوردن سیرمونی نداره یه وقت ثقل می کنی . بیچاره حسین درخشان چند بار ثقل کرده)
بخصوص اگه توش زیتون پرورده هم باشه. نه؟!
ابراهیم معمولا از سه ماه قبل از انتخابات سر سفره می شینه
اما این عکس ساعت 11 شب 24 اسفند بعد از تموم شدن زمان رسمی در وقت اضافه برداشته شده.
1 نظر:
استعداد طنز عجیبی داری:))) بعضی جاهاش مردم از خنده! اما ای کاش این استعدادت رو در راههای دیگری به کار میگرفتی. البته خود دانی:)
ارسال یک نظر
اشتراک در نظرات پیام [Atom]
<< صفحهٔ اصلی